1984

کتاب 1984، دنیای ترسناکی را توصیف می‌کند که تنها سه کشور بزرگ در آن وجود دارند؛ اوشینیا، اوراسیا، ایستیشیا. همان سه کشور بی رحم هم همیشه با یکدیگر در حال جنگند. این داستان در لندن، در کشور اوشینیا رخ می‌دهد که جامعه‌اش به سه طبقه تقسیم شده است، طبقه‌ی کارگر، اعضای عادی حزب (مردم عادی) و اعضای رده بالای حزب. همه‌ی افراد جامعه در این سه دسته قرار می‌گیرند و باید از «برادر بزرگ» که رئیس حزب است، اطاعت کنند. نوشتن در این جامعه ممنوع است و همه‌ی جامعه به وسیله‌ی تلویزیونهای تله‌اسکرین کنترل می‌شود. در این جامعه برای همه تنها یک حقیقت محض وجود دارد و آن حقیقت هم حزب است، نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم

وزارت حقیقت، یا همان میتی ترو در زبان نوین به طرز شگفت‌آوری در میان چشم‌انداز، خودنمایی می‌کرد. شاختمان عظیم هرمی شکلی به رنگ سفید، که به صورت پله پله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود. از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته‌ نوشته بودند، به راحتی می‌شد خواند:

جنگ، صلح است.

آزادی، بردگی است.

نادانی، توانایی است.

آن‌طور که می‌گفتند وزارت حقیقت شامل سه هزار اتاق در بالای طبقه‌ی همکف و همین تعداد اتاق در زیر زمین بود. در تمام شهر لندن تنها سه ساختمان دیگر با این شکل و اندازه وجود داشت. این چهار ساختمان، کلیه عمارت‌های اطراف را تخت الشعاع قرار داده بودند، و از بالای عمارت پیروزی هر چهارتای آن‌ها دیده می‌شد.

«وینستون خیال داشت خاطرات روزانه‌ی خود را در آن یادداشت کند. این کار غیرقانونی نبود (در واقع هیچ‌کاری غیر قانونی نبود، چون اصلا قانونی وجود نداشت.) اما اگر متوجه می‌شدند، به طور حتم، مجازات مرگ. یا حداقل بیست و پنج سال محکومیت در اردوگاه کار در انتظارش بود. وینستون، سر قلمی به قلم خود وصل کرد و آن را به درون جوهر فرو برد. قلم، ابزار منسوخ شده‌ای بود که دیگر به ندرت حتی برای امضا کردن به کار می‌رفت و او صرفا به این دلیل که نمی‌خواست آن کاغذ خوش‌رنگ و زیبا را با یک خودکار خط‌‌ خطی کند، ترجیح داده بود این قلم را با دردسر زیاد و به طور پنهانی تهیه کند. او در واقع زیاد به نوشتن با دست عادت نداشت چون آن‌ها به طور معمول، همه‌چیز را، به جز برخی نوشته‌های بسیار کوتاه، به دستگاه «گفته نگار» دیکته می‌کردند، اما بی شک برای هدف فعلی امکان استفاده از آن نبود. بنابراین قلم را در جوهر فرو برد و سپس برای لحظه‌ای کوتاه دچار تردید شد. به دلشوره افتاد. نوشتن روی کاغذ نیاز به عزمی راسخ داشت. با حروف ریز و مغشوشی نوشت: چهارم آوریل، 1984.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *