معرفی کتاب ناطور دشت
کتاب ناطور دشت نوشتۀ جی. دی. سلینجر که از بهترین کتابهای ادبیات آمریکاست و در فهرست ۱۰۰ کتابی است که باید پیش از مرگ خواند. این رمان روایت بیگانگی جوانی به نام «هولدن کالفیلد» با دنیای پیرامونش است که در نظرسنجی «مجلهی کتاب» عنوان دومین شخصیت ادبی جهان را به دست آورده.
علت این انتخاب را زمانی متوجه میشویم که حتی وقتی کتاب را میبندیم هم حس میکنیم او تا ابد همراهمان است و قسمتی از فکر و احساسمان را به خودش اختصاص میدهد.
جی. دی. سلینجر (J. D. Salinger) با لحنی پرجسارت و بیپرده لحظات ورود یک نوجوان به جامعهی بیرحم و اجبار رهایی از آن پاکی معصومانهی کودکی را به گونهای بیان میکند که به مذاق بسیاری در زمان چاپ اثر خوش نیامد و حتی به عقیدهی برخی منتقدان به علت کاربرد ادبیات غیر رسمی و خودمانی، اثر ادبی جدی و مهمی نیز نبوده، اما فروش بالا و استقبال کمسابقه از آن نشان داد سبک نویسنده به شکل والایی احساسات و عواطف خوانندگان را برانگیخته و حتی منتقدان بر آن شدند که بگویند کتاب ناطور دشت (Catcher in the rye)، اثری است ارزشمند برای خواندن، فکر کردن و فهمیدن.
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آنچه که پیش از رسیدن به این مکان از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین کار را هم میکند و رمان نیز بر همین پایه شکل میگیرد.
در زمان اتفاق افتادن ماجراهای داستان، هولدن یک پسر بچهٔ شانزده ساله است که در مدرسهٔ شبانه روزی پنسی تحصیل میکند. او چند بار از مدرسه اخراج شده و با احساسات مختلفی از جمله ترس در فکر این است که از خانه فرار کند.
در حقیقت خود هولدن روی تخت روانکاوی سعی در به یاد آوردن تمام احساسات و رسیدن از یک حالت ناخودآگاه به حالت خودآگاه دارد و…
بسیاری از وقایعی که در دوران جوانی سلینجر رخ داده، در ناتور دشت به چشم میخورد؛ خطر رفتن به سربازی تهدیدش میکند، او با یک دانشجوی بزرگسال دانشگاه کلمبیا آشناست. این دست جزئیات حسب حال گونه در رمان به شرایط بعد از جنگ جهانی دوم منتقل میشود. ناطور دشت در دورهای به چاپ رسید که اقتصاد رو به شکوفایی آمریکا، مردم را ثروتمند کرده بود و قوانین تثبیت شده اجتماعی، به عنوان برنامهای برای تطبیق نسل جوان با این شرایط ارائه میشد.
جملات برگزیده کتاب ناطور دشت:
- بعضی از افراد را حتی اگر حقشون باشه، نباید اذیت کرد.
- هیچکس و هیچچیزی تغییر نمیکند. فقط ما هستیم که تغییر میکنیم. منظورم این نیست که پیر میشویم یا از اینجور حرفها… فقط تغییر میکنیم.
- اگر از من میپرسید هیچوقت چیزی به کسی نگویید. اگر بگویید، یواش یواش دلتان برای همه تنگ میشود.
در بخشی از کتاب ناطور دشت میخوانیم:
به یاد آوردن یک سری چیزها خیلی سخت است. الآن در حال فکر کردن به زمانی هستم که استردلیتر از پیش جین برگشت. اصلاً قادر نیستم بگویم زمانی که صدای پاهای او را از انتهای راهرو شنیدم، در حال انجام چه کاری بودم. فکر کنم هنوز در حال نگاه کردن به بیرون بودم، ولی قسم میخورم که درست یادم نیست، چون خیلی اضطراب داشتم. وقتی هم که مضطربم، دل و دماغ هیچ کاری را ندارم. زمانی که مضطربم باید به دستشویی بروم، ولی این کار را هم نمیکنم، چون دلم نمیخواهد با دستشویی رفتن مانع از اضطرابم شوم. اگر شما هم شناختی از استردلیتر داشتید، به اندازهی من اضطراب میگرفتید. من دو دفعه با این عوضی، هر دوتایی با دو دختر قرار داشتیم و متوجه هستم که چه چیز از دهانم بیرون میآید. او خیلی بیشرف و عوضی بود، واقعاً خیلی.