دربارهی کتاب فریدا
هایدن هررا در کتاب فریدا، از زندگی فریدا کالو، نقاش معاصر مکزیکی گفته است. فریدا زن عجیبی بود. نوع لباس پوشیدن، آرایش کردن و حضورش در جمعها، زندگی کوتاهش و حتی نقاشیهایی که از خودش میکشید همگی گواهی بر عجیب، ناشناخته، جنجالی و مرموز بودن زندگی او است. فریدا در چهل و هفت سالگی از دنیا رفت. اما یکسال قبل از مرگش، در اولین نمایشگاه نقاشی خودش حضور پیدا کرد. وضعیت سلامتی او در آن زمانی به قدری بد بود که هیچکس انتظار نداشت او را آنجا ببیند اما حضور او با آمبولانس و قرار گرفتنش در تخت مخصوصش که قبلا آن را به نمایشگاه آورده بود همه را شگفتزده کرد. او زندگی عجیبی هم داشت. بیماری فلج اطفال و سپس تصادف اتوبوس در سن جوانی. اما همهی اینها فریدا را به جایی از زندگیاش رساند که همه را وادار میکند تا او را تحسین کنند.
هایدن هررا در کتاب فریدا از زندگی فریدا کالو از دوران کودکیاش در خانهی آبی که هم اکنون تبدیل به موزهی فریدا شده است تا بزرگسالی اش میگوید.
جملاتی از کتاب فریدا
اما او پرندهای مجروح بود. و به همین دلیل با بچههای دیگر فرق داشت، و اغلب تنها بود. او درست در سنی که میتوانست دنیایش را فراسوی قلمروی خانوادگی گسترش دهد و «دوست صمیمی» بیابد، ناگزیر بود در خانه بماند. وقتی بهبود یافت و به مدرسه برگشت، مسخرهاش میکردند و از نظر دور نگهش میداشتند. واکنش او به تناوب گوشهگیری (میگفت که به «موجودی درونگرا» بدل شده بود) با تبدیل شدنش به اولین دختر آتشپاره و بعد بدل شدن به یک «فیگور» جبران مافات بیش از حد بود.
فریدا در نقاشیهایی هم که در آنها خودش را به صورت کودک نقاشی میکرد درست مثل عکسی که در آن جدا از جمع خانواده ایستاده بود تنهاست (او حتی در تصویر شجره خانوادگیاش نیز جدا ایستاده است). با اینکه این تنهایی با احساسات او هنگام تصویر کردن این نقاشیها ارتباط زیادی داشت، اما باز مسلم است که خاطرات به تصویر کشیدهشده در بر دارنده حقایق بسیاری در باره گذشتهاند: آدمی بزرگسال لحظات تنهایی گذشته را به یاد میآورد.