معرفی کتاب تعلیمات دن خوان، طریقت آگاهی در مکتب سرخپوستان یاکی
کتاب تعلیمات دن خوان، طریقت آگاهی در مکتب سرخپوستان یاکی نوشتۀ کارلوس کاستاندا، شامل آموزهها و تعلیماتی مرتبط با مقوله آگاهی، عرفان و ماوراءالطبیعه است و دانش کهن ساکنان بومی قاره آمریکا را، از زبان استادی بی بدیل به نام «دن خوان ماتوس» بازگو میکند.
این کتاب اولین اثر از مجموعه کتابهایی است که کاستاندا در آنها به شرح آشنایی خود با دن خوان و سیر تکاملی کسب دانش و معرفت از او پرداخته. خود او هنوز شاگردی تازهکار است و به عنوان یک انسان غربی، کاملاً با مقولهی عرفان بیگانه، درنتیجه هنوز خام است و دچار سوءتفاهم و شاید این سوءبرداشت را به خواننده نیز منتقل کند. اما خوانندهی خردمند با دنبال کردن سیر تکاملی او در کتابهای بعدی، متوجه شباهتهای جالب تعالیم دن خوان، با سایر مکاتب عرفانی از جمله عرفان پارسی خواهد شد. آنچه که ما از آن به عنوان هفت شهر عشق یاد میکنیم، در سیر و سلوک او به گونهای دیگر آشکار میشود. ما میگوییم عارف و سالک، او میگوید بروخو و ساحر. مگر عرفان چیست به جز جادویی شگفتیآفرین که اوهام دنیا و «من» بودن را با اکسیر معرفت از میان بر میدارد و سالک را خودخواسته به فنا رهنمون میشود؟ به ظاهر فنا، در باطن بقا و جاودانگی… مهم مقصد و مقصود است، پس نباید در بند کلمات و تعاریفشان اسیر شد و همواره به یاد داشت که سالکان حقیقی همه یه یکسو روانهاند، حتی اگر از هزاران سو، راهی «سفر به دیگرسو» باشند.
کارلوس کاستانِدا (Carlos Castaneda)، نامی شناخته شده برای تمام کسانی است که به کتابهای عرفانی و مسائل ماوراءالطبیعه علاقمند هستند. دن خوان راهنمای کاستاندا در سیر و سلوک و کسب آگاهی است و استادی منحصر به فرد در معرفت. او دانش و روشنبینی خود را از طریق تجارب عملی و صبوری بسیار به کاستاندا منتقل میکند که این ارتباط، نهایتاً منجر به تغییر دیدگاههای او نسبت به جهان پیرامون میشود.
در بخشی از کتاب تعلیمات دن خوان (Teachings of Don Juan; A Yaqui Way of Knowledge) میخوانیم:
دن خوان گفت سؤالاتی که من پرسیده بودم فقط کلمات بودند. بهتر است که سؤال به زبان آورده نشود، بلکه از درون پرسیده شود. او به من گفت حامی میخواسته درسی به من بدهد و برای اثبات اینکه میخواسته درسی به من بدهد نه اینکه مرا بترساند، خودش را دو بار به شکل نور به من نشان داده.
به دن خوان گفتم هنوز هم درک نمیکنم اگر مسکالیتو مرا پذیرفته، چرا مرا به وحشت انداخته. به دن خوان یادآوری کردم طبق گفتۀ خودش، پذیرفته شدن توسط مسکالیتو به این معناست که شکل او ثابت است و از لطف و سعادت، به کابوس تغییر موضع نمیدهد. دن خوان دوباره به من خندید و گفت اگر به سؤالی بیندیشم که آن موقع در قلبم داشتم و با مسکالیتو حرف زدم، خودم درسم را فرا خواهم گرفت.
اندیشیدن به سؤالی که در «قلبم» داشتم، کاری دشوار بود. به دن خوان گفتم در آن لحظه افکار زیادی در ذهنم داشتم. وقتی پرسیده بودم که آیا در مسیر درست هستم، در واقع منظورم این بوده که آیا پایم در هر دو دنیاست؟ کدام دنیا راستین است؟ و باید چه مسیری را در زندگیام دنبال کنم؟
دن خوان به توضیحاتم گوش داد و سرانجام گفت من دیدگاه شفافی نسبت به دنیا ندارم و حامی به زیبایی درسی آشکار به من داده است.
او گفت: «تو فکر میکنی دو دنیا برای تو وجود داره، دو مسیر. اما فقط یکی هست. حامی با شفافیت باور نکردنی جوابت رو داده. تنها دنیایی که برای تو در دسترسه، دنیای انسانهاست و تو نمیتونی انتخاب کنی که این دنیا رو ترک کنی. تو یک انسان هستی! حامی بهت نشون داد دنیای سعادتمند جاییه که هیچ تفاوتی بین چیزها وجود نداره، برای این که اونجا کسی نیست که تفاوتها رو زیر سؤال ببره. اما اونجا دنیای انسانها نیست. حامی تو رو از اون دنیا بیرون انداخت و بهت نشون داد یک انسان چطور فکر میکنه و میجنگه. این دنیای انسانهاست! و انسان بودن یعنی محصور به این دنیا بودن. تو اونقدر غرور داری که فکر میکنی توی دو دنیا زندگی میکنی، اما این فقط غرور توست. هیچ دنیایی به جز یک دنیا برای ما وجود نداره. ما انسان هستیم و باید با قناعت دنیای انسانها رو دنبال کنیم. من فکر میکنم این درسی بود که حامی به تو داد.»